یک روز قدیما طبع شعرم گل کرد اینو گقتم خیلی وقت پیشا، ناقص موند شاید یه روز کاملش کنم
آفتاب از پس آن کوه بلند
سوی آن خانه زیبای قشنگ
نرم نرمک قدمش را برداشت
بیصدا بر لب آن بام گذاشت
دخترک بیدار شد
سوی رقص کار شد
دخترک ساده و پر مهر و شفیق
خواب را از چش خود کرد دریق
رختخوابش را جمع
صورتش را شاداب
سفرهای در پس آن راحت خوابش پهن کرد
لقمهای را برداشت
خواست آنرا بخورد در نگذاشت
پیرمردی دق ودق بر در کوفت
دخترک سوی دقالباب شتافت
پشت در را انداخت
در پس نور لطیف
پیرمردی خم و افسرده بیافت
کاوه موسوی زمانی